1 زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک هزار چشمه حیوان بود روان درخاک
2 ریاض جود همان روز بی طراوت شد که کرد ریشه قارون فلک نهان درخاک
3 مرا چگونه تواند ز خاک برگیرد؟ چنین که تا به کمر مانده آسمان درخاک
4 جماعتی که نخوردند آب زنده دلی چو تخم سوخته ماندند جاودان درخاک
5 شده است گرد ز افتادگی به باد سوار نشسته است ز گردنکشی نشان درخاک
6 ترا که دست تصرف به زیر سنگ بود چه سود ازین که بود گنج بیکران درخاک
7 کمان چرخ شود وقتی از کشاکش سیر که همچو تیر نشینند راستان درخاک
8 تمیز نیک و بد از سفلگان مجو زنهار یکی است مرتبه کاه و زعفران درخاک
9 به مرگ دست ندارم ز تیر یار،که هست هزار صبح امیدم ز استخوان درخاک
10 مرا به خاک نشانده است آتشین شستی که ماه نو کند از شرم اوکمان درخاک
11 ز تخم اشک درآن آستان نیم نومید امید هاست مرا همچو باغبان درخاک
12 درآن ریاض که تیغ زبان کشد صائب کنند تیغ زبان بلبلان نهان در خاک
دیدگاهها **