- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز کاهلی به نظرها جوان گران گردد که هرکه مانده شود بار کاروان گردد
2 مکن تکلف بسیار، کز مروت نیست که میهمان خجل از روی میزبان گردد
3 مجو زیاده درین میهمانسرا ز نصیب که میهمان ز فضولی به دل گران گردد
4 دل آرمیده شود نفس چون به فرمان شد که ایمنی سبب خواب پاسبان گردد
5 به بلبلی که بدآموز شد به کنج قفس زبان مار خس و خار آشیان گردد
6 نثار عشق جوانمرد کرده نقد حیات غریب نیست زلیخا اگر جوان گردد
7 زبان شمع به صد آب و تاب می گوید که مد عمر سبکسیر از زبان گردد
8 به قدر آنچه کنند ایستادگی در فکر سخن به گرد جهان آنقدر روان گردد
9 به نان خشک قناعت کند سعادتمند هما ز مغز تسلی به استخوان گردد
10 ز شورچشمی ادبار غافل افتاده است سبکسری که به اقبال شادمان گردد
11 به خرد کردن دانه است آسیا را چشم مدان ز لطف اگر گردت آسمان گردد
12 اگر به کوه گرانسنگ پا بیفشارم ز برق تیشه تردست من روان گردد
13 مکن ز سختی ایام رو ترش صائب که مغز، نرم ز زندان استخوان گردد