- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را
2 دل شوریده را گفتم خرد از عشق باز آرد ندانستم که پروای معلم نیست طوفان را
3 چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری که آزادی کند دلگیر اطفال دبستان را
4 گذشتم از سر دنیای دون، آسوده گردیدم به سیم قلب از اخوان خریدم ماه کنعان را
5 نگردد وحشت دل کم به زیب و زینت دنیا نسازد نقش یوسف دلنشین دیوار زندان را
6 اسیر عشق چشم از روی قاتل برنمی دارد ز مردم نیست امید شفاعت صید قربان را
7 به آهی ریزد از هم تار و پود هستی ظالم نسیمی می زند بر یکدگر زلف پریشان را
8 نگردد تنگ خلق عشق از بی تابی عاشق غباری نیست از ریگ روان در دل بیابان را
9 ز مشرب آنچه می آید ز صد لشکر نمی آید به یکرنگی توان تسخیر کردن کافرستان را
10 علاج سردی ایام را می می کند صائب خوشا رندی که دارد جمع اسباب زمستان را