یک نفس فارغ ز وسواس تمنا از صائب تبریزی غزل 6663

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی

1 یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی از پریشان خاطری یک لحظه یک جا نیستی

2 فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال و تو پیر گشتی و همان در فکر فردا نیستی

3 گر چه شد محتاج عینک دیده بی شرم تو همچنان چون کودکان سیر از تماشا نیستی

4 می کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ در چنین وقتی به فکر زاد عقبی نیستی

5 از ندامت برنیاری آه سردی از جگر هیچ در فکر رسن در چاه دنیا نیستی

6 از جمال حور مردان چشم پوشیدند و تو از عجوز دهر یک ساعت شکیبا نیستی

7 در مبند این خانه تاریک را یکبارگی چشم عبرت باز کن از دل چو بینا نیستی

8 گرچه تیرت با کمان از قد خم پیوسته شد هیچ در فکر سفر از دار دنیا نیستی

9 گر چه دندان را ز نعمت های شیرین باختی جز به حرف شکوه های تلخ گویا نیستی

10 خامشی را از خدا خواهند دانایان و تو خون خود را می خوری یک دم چو گویا نیستی

11 خواب سنگین تو صائب کم ز کوه قاف نیست گرچه از عزلت گزینان همچو عنقا نیستی

عکس نوشته
کامنت
comment