- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلربایانه دگر بر سر ناز آمدهای از دل من چه به جا مانده که باز آمدهای
2 از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده است همهجا گرچه به تمکین و به ناز آمدهای
3 در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ چشم بد دور که بسیار بساز آمدهای
4 بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای
5 می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب به خرابات نه از بهر نماز آمدهای
6 آنقدر باش که من از سر جان برخیزم چون به غمخانهام ای بندهنواز آمدهای
7 بر دل سوختهام رحم کن ای ماه تمام که درین بوته مکرر به گداز آمدهای
8 دل محراب ز قندیل فرو ریخته است تا تو ای دشمن ایمان به نماز آمدهای
9 چون نفس سوختگان میرسی ای باد صبا میتوان یافت کزان زلف دراز آمدهای
10 چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟ که به رخساره آیینه گداز آمدهای
11 نیست ممکن که مصور شود آن حسن لطیف صائب از دل چه عبث آینهساز آمدهای؟