دلربایانه دگر بر سر ناز از صائب تبریزی غزل 6801

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای

1 دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای

2 از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده است همه‌جا گرچه به تمکین و به ناز آمده‌ای

3 در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ چشم بد دور که بسیار بساز آمده‌ای

4 بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده‌ای

5 می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب به خرابات نه از بهر نماز آمده‌ای

6 آنقدر باش که من از سر جان برخیزم چون به غمخانه‌ام ای بنده‌نواز آمده‌ای

7 بر دل سوخته‌ام رحم کن ای ماه تمام که درین بوته مکرر به گداز آمده‌ای

8 دل محراب ز قندیل فرو ریخته است تا تو ای دشمن ایمان به نماز آمده‌ای

9 چون نفس سوختگان می‌رسی ای باد صبا می‌توان یافت کزان زلف دراز آمده‌ای

10 چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟ که به رخساره آیینه گداز آمده‌ای

11 نیست ممکن که مصور شود آن حسن لطیف صائب از دل چه عبث آینه‌ساز آمده‌ای؟

عکس نوشته
کامنت
comment