- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است
2 از خنجر سیراب نترسد جگر ما هر چند که می صاف بود مفت سفال است
3 هر دانه که از آبله دست نشد سبز زنهار مکن میل که آن تخم وبال است
4 در سلسله آبله دست توان یافت امروز درین دایره آبی که حلال است
5 موقوف به آسایش چرخ است قرارم هر کار که موقوف محال است، محال است
6 از بس که گرفتار گرفتاری خویشم هر حلقه دامم به نظر چشم غزال است
7 بر بستر گل وقت خزان تکیه نماید آن را که ز طاوس، نظر بر پر و بال است
8 صائب سخن غنچه نشکفته همین است جمعیت دل در گره سخت ملال است