1 اسیر عشق تو دلتنگ از الم نشود حجاب خنده این کبک کوه غم نشود
2 کجا به درهم ودینار می شود معمور به درد وداغ تو هر دل که محتشم نشود
3 ز حرف مردم عالم کشیده دار انگشت که زود عمر تو کوتاه چون قلم نشود
4 کراست زهره تواند به گرد ما گردید اگر کبوتر ما دور از حرم نشود
5 به زیر بار ستم روزگار خم سازد ز بار طاعت حق قامتی که خم نشود
6 به سنگ کم نکند التفات مرد تمام خداپرست مقید به یک صنم نشود
7 که رو نهاد به هستی که از پشیمانی نفس گسسته به معموره عدم نشود
8 ز انقلاب توان برد جان به همواری که آب آینه هرگز زیاد وکم نشود
9 شود ز گردگنه پاک سینه ای صائب که غافل از نفس پاک صبحدم نشود