زچهره ات عرق شرم چشم حیران از صائب تبریزی غزل 3842

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

زچهره ات عرق شرم چشم حیران شد

1 زچهره ات عرق شرم چشم حیران شد خط از لب تو سیه مست آب حیوان شد

2 زمین ساده پذیرای نقش زود شود ز عکس روی تو آیینه کافرستان شد

3 بریدنی است زبانی که گشت بیهده گو گرفتنی است سر شمع چون پریشان شد

4 زتوبه کردن من سود باده پیمایان همین بس است که خواهد شراب ارزان شد

5 مرو به حلقه طفلان نی سوار، دلیر که آب زهره شیران درین نیستان شد

6 نسیم سنبل فردوس آید از سخنش دماغ هر که ز سودای او پریشان شد

7 نمی کنند گواه لباسیش را جرح چو ماه مصر عزیزی که پاکدامان شد

8 ز بار خاطر من گشت دشتها کهسار ز سیل گریه من کوهها بیابان شد

9 دل دونیم به زیر فلک نمی ماند برون ز پوست رود پسته ای که خندان شد

10 امید هست به پروانه نجات رسد چو شمع در دل شب دیده ای که گریان شد

11 مدار صبر ز سرگشتگان طمع صائب که بیقرار بود گوهری که غلطان شد

عکس نوشته
کامنت
comment