1 خود به خود چشم تو در گفتارست بیخودی لازمه بیمارست
2 با حدیث لب جان پرور او بوی گل چون نفس بیمارست
3 رزق اهل نظر از پرتو حسن روزی آینه از دیدارست
4 فلک بی سر و پا فانوسی است که چراغش ز دل بیمارست
5 تو نداری سر سودا، ورنه یوسفی در سر هر بازارست
6 دل به ماتمکده خاک مبند گر دل زنده ترا در کارست
7 ریگ این بادیه خون آشام است خاک این مرحله آدمخوارست
8 سربلندی ثمر بی برگی است خار را جا به سر دیوارست
9 سینه چاکان ترا چون گل صبح مغز آشفته تر از دستارست
10 در تن مرده دلان رشته جان پر کاهی است که بر دیوارست
11 عقل و فطرت به جوی نستانند دوردور شکم و دستارست
12 سیر و دور فلک ناهموار چون تو هموار شوی هموارست
13 بر من از زهر ملامت صائب هر سر موی، زبان مارست