1 چشم مخمور ترا حاجت می نوشی نیست سرمه در چشم کم از داروی بیهوشی نیست
2 سخن تلخی اگر می گذرانی مردی دعوی حوصله تنها به قدح نوشی نیست
3 خوشه ما به دهن دانه آتش دارد برق با خرمن ما مرد هم آغوشی نیست
4 دست تکلیف مکن در کمرم ای رضوان سبزه باغچه خلد، بناگوشی نیست
5 می توان یافت ز عنوان جبین مضمون را هیچ علمی چو زبان دانی خاموشی نیست
6 در دیار ستم از نامه صد پاره ما جای در رخنه دیوار فراموشی نیست
7 دردسر تا نکشی صائب ازین بیخبران گوشه ای امن تر از عالم خاموشی نیست