- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو سعی کن که دلت ساده از رقم گردد که دل چو پاک شد از نقش، جام جم گردد
2 قضا چو تیغ برآرد گشاده ابرو باش که این سلاح ز چین جبین دو دم گردد
3 قدم ز دایره اختیار بیرون نه که راه کعبه مقصود یک قدم گردد
4 نظر سیاه نسازد به ملک هر دو جهان ز درد و داغ تو هر دل که محتشم گردد
5 گران بود به نظرها چو حلقه در مرگ ز بار منت احسان قدی که خم گردد
6 به تلخ و شور چو زمزم کسی که قانع شد چو کعبه در نظر خلق محترم گردد
7 ز حد خویش برون هرکه پای نگذارد کبوتری است که پیوسته در حرم گردد
8 به نقش کم ز بساط جهان قناعت کن که نقش کم چو شود چشم شور کم گردد
9 چو می توان به خوشی نقد وقت را گذراند روا مدار که این خرده خرج غم گردد