1 یاسمینش لاله گون از تاب نظر از تماشایش بود خون رزق ارباب نظر
2 تا نپوشد جوشن داودی از خط روی او از لطافت نیست ممکن آورد تاب نظر
3 هست در هر نقطه پنهان معنی پیچیده ای ورنه زلف و خط نگردد دام ارباب نظر
4 می توان کردن به چشمش نسبت چشم غزال شوخی مژگان اگر دارد رگ خواب نظر
5 بر سراپایش مبین گستاخ کان موی میان می شود چون موی آتش دیده ازتاب نظر
6 گرد بر می آرد رنگین لباسان چشم شور داد شبنم دفتر گل را به سیلاب نظر
7 گر زابرو تیغ بارد همچو مژگان بر سرش بر ندارد چشم، صاحبدل ز محراب نظر
8 صبح رخساری کز اوشد دیده ام انجم فشان آفتابی می شود رنگش ز مهتاب نظر
9 نسبت بیداری و خواب گران من بود چون شرار و سنگ درمیزان ارباب نظر
10 آن که بست از هر دو عالم چشم حیران مرا کاش می آورد روی نازکش تاب نظر
11 می شود صائب ز چشمش جویهای خون روان این غزل را هر که می گوید ز اصحاب نظر