1 زان پیشتر که تیغ کشد آفتاب صبح رطلی به گردش آر گرانتر ز خواب صبح
2 فرصت غنیمت است، به دست دعا بشوی داغ سیه گلیمی خود را به آب صبح
3 سر عشر این کلام مبین است آفتاب زنهار بر مدار نظر از کتاب صبح
4 از باغ صبح خنده خشکی شنیده ای چون شیشه غافلی ز شمیم گلاب صبح
5 بر عیش دل مبند که کم عمری نشاط روشن بود ز خنده پا در رکاب صبح
6 آسوده است عاشق صادق ز بیم حشر پاک است از غبار خیانت حساب صبح
7 صافی رسیده است به جایی که می کند مهر از بیاض سینه من انتخاب صبح
8 از بوی گل اگر چه سبکروح تر شدم در چشم روزگار گرانم چو خواب صبح
9 صائب سری برآر و تماشای فیض کن سگ نیستی، چه مرده ای از بهر خواب صبح؟