-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با دهان خشک هرکس خندهٔ تر میزند ساغر تبخالهاش پهلو به کوثر میزند
2 سیر چشمان را نسازد تنگدستی دربهدر حلقه خود را از تهی چشمی به هر در میزند
3 میکند خاکسترم در لامکان پرواز و شوق همچنان بر آتشم دامان محشر میزند
4 شد ز سودا استخوان پهلوی من بس که خشک گر کنم بستر ز سنگ خاره مسطر میزند
5 در زمان عقد دندان و لب جان بخش تو در صدفها پیچ و تاب رشته گوهر میزند
6 میفزاید حرص را نعمت که در دریای شهد دست و پا مور حریص از بهر شکر میزند
7 آن که گل بر سر زند، غافل که هنگام زدن دست را با شاخ گل یک بار بر سر میزند
8 چون علم در راستی هر کس سرآمد گشته است بیمحابا غوطه در دریای لشکر میزند
9 هرکه میگوید حدیث عشق با افسردگان از تهیمغزی به خون مرده نشتر میزند
10 گرچه صائب بستر و بالین من از آتش است مرغ روح من ز خامی همچنان پر میزند