- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چرا هرگز به سر وقت من بیدل نمی آیی؟ چنین کز دیده غافل می روی غافل نمی آیی
2 صنوبر با تهیدستی به دست آورد صددل را تو بی پروا برون از عهده یک دل نمی آیی
3 به دل ناخن زدن مردانه ای، اما چو کار افتد برون از عهده یک عقده مشکل نمی آیی
4 نگاه بی ادب در چشم قربانی نمی باشد به خاک ما چرا بی پرده ای قاتل نمی آیی؟
5 کتان جسم را در دامن مه تا نیندازی برون از پرده اندیشه باطل نمی آیی
6 چو می گیرد ترا حق نمک در هر کجا باشی به پای خود چرا ای بنده مقبل نمی آیی؟
7 ادب در بزم شاهان پاسبانی می کند سر را چرا در صحبت دیوانگان عاقل نمی آیی؟
8 نسازی صاف تا چون صبح با عالم دل خود را مکش زحمت که داغ مهر را قابل نمی آیی
9 حریف این جهان بی سر و بن نیستی صائب چرا بیرون ازین دریای بی ساحل نمی آیی؟