1 کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟ آب در دیده به صد خون جگر گردانم
2 نه چنان آمده عشقت که به افسون برود نه چنان رفته ز دل صبر که برگردانم
3 دارم آن صبر که گر در قدحم زهر کنند به سبکدستی تسلیم، شکر گردانم
4 برو ای ناصح بیدرد که روی دل من در شمار ورقی نیست که برگردانم
5 پا مزن آنقدر ای باده به خاکستر من که شبی در قدم شمع، سحر گردانم
6 چند در دیده من باشی و از حیرانی گرد آفاق چو خورشید نظر گردانم؟
7 از عدم چون به وجود آمدی ای عمر عزیز آنقدر باش که من رخت سفر گردانم
8 بشنوی ای صائب اگر قصه شیرین مرا پرده گوش ترا تنگ شکر گردانم