1 چیست دانی عشقبازی، بی سخن گویا شدن چشم پوشیدن ز غیر حق، به حق بینا شدن
2 سر به جیب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش پای در دامن کشیدن، آسمان پیما شدن
3 سنگ طفلان لوح خاک خویش کردن وقت شام صبحدم از زیر سنگ کودکان پیدا شدن
4 با دد و دام جهان مانند مجنون ساختن صاف با خلق جهان چون سینه صحرا شدن
5 با دد و دام جهان مانند مجنون ساختن صاف با خلق جهان چون سینه صحرا شدن
6 با کمال آشنایی، زیستن بیگانه وار در میان جمع از همصحبتان تنها شدن
7 زین بیابان می برم خود را برون چون گردباد بیش ازین نتوان غبار خاطر صحرا شدن
8 عاشقان را تا فنا از شادی و غم چاره نیست سیل را پست و بلندی هست تا دریا شدن
9 شاهباز طبع ملا بال هر جا وا کند فکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن