1 ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ایم نیستیم آتش ولی در خشک و تر افتاده ایم
2 بحر نتواند ز ما گرد یتیمی را فشاند قطره آبیم در حبس گهر افتاده ایم
3 بی بری بر خاطر آزاده ما بار نیست ما درین معنی ز سرو آزادتر افتاده ایم
4 مفلسان را گوهر شهوار خون در دل کند از گرانقدری جهان را از نظر افتاده ایم
5 می شود چون بید نخل ما برومند از نبات گر به ظاهر چند روزی بی ثمر افتاده ایم
6 وحشت آهو دو بالا گردد از دام و کمند ما عبث دنبال آه بی اثر افتاده ایم
7 برگداز جسم موقوف است امید نجات ما که در بند نیستان چون شکر افتاده ایم
8 رشته جان در تن ما موی آتشدیده است تا به فکر پیچ و تاب آن کمر افتاده ایم
9 این جواب آن غزل صائب که انشا کرد فیض دوستان بهر چه دور از یکدگر افتاده ایم