-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم در آب تیغ، دام چو جوهر فکنده ایم
2 دستی است کهکشان که به عالم فشانده ایم خورشید افسری است که از سر فکنده ایم
3 در دیده ستاره نمکدان شکسته است شوری که ما به قلزم اخضر فکنده ایم
4 مانند عود خام، هوسهای خام را بر یکدگر شکسته به مجمر فکنده ایم
5 از ما مجوی گریه ظاهر که چون صدف در صحن دل بساط ز گوهر فکنده ایم
6 هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ می نام کرده ایم و به ساغر فکنده ایم
7 زان آستین که بر رخ عالم فشانده ایم دیهیم نخوت از سر قیصر فکنده ایم
8 از عالم جهات به همت گذشته ایم از زور نقش رخنه به ششدر فکنده ایم
9 ما از شکوه خصم محابا نمی کنیم دایم به فیل پشه لاغر فکنده ایم
10 در سنگلاخ دهر ز پیشانی گشاد آیینه را ز چشم سکندر فکنده ایم
11 بر آتش که دست کلیم است داغ آن در بی خودی کباب مکرر فکنده ایم
12 صائب ز هر پیاله که بر لب نهاده ایم در سینه طرح عالم دیگر فکنده ایم