- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمی آییم چون یوسف به چشم هر خریداری بحمدالله متاع ما ندارد روی بازاری
2 متاع آشنایی روی گردان گشته از دلها همین از آشنارویان بجا مانده است دیواری
3 به زلف حرف ما آشفتگان بسیار می پیچی سروکارت نیفتاده است با زلف سیه کاری
4 چو مجنون خانه ای در دامن صحرا هوس دارم که غیر از گردباد آنجا نیاید هیچ دیاری
5 برافتاده است رسم مردمی از گلشن عالم ندارد نرگس بیمار بر بالین پرستاری
6 اگر سیاره گردون سراسر مشتری گردد نیفتد بر سر من سایه دست خریداری
7 اگر دشمن سرت خواهد چو گل در دامنش افکن چو شاخ گل برون بر از چمن دوش سبکباری
8 ازین دشت بلاخیز حوادث چون روم صائب؟ دهن واکرده است از هر طرف آتش زبان ماری