1 سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش در پای خم زدست ندادم سبوی خویش
2 درحفظ آبرو ز گهر باش سخت تر کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش
3 خاک مراد خلق شود آستانه اش هرکس که بگذرد ز سر آرزوی خویش
4 از نوبهار عمر وفایی نیافتم چون گل مگر گلاب کنم رنگ وبوی خویش
5 ازمهلت زمانه دون در کشاکشم ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش
6 دایم ز گفتگوی حق آزار می کشم درمانده ام چون عنبر سارا به بوی خویش
7 صائب نشان به عالم خویشم نمی دهند چندان که می کنم زکسان جستجوی خویش