1 زهر، تریاق به اکسیر مدارا گردد خشم را هر که فرو خورد توانا گردد
2 چون به یک جا نکند منزل مقصود مقام به چه امید کسی بادیه پیما گردد؟
3 آب گوهر چه غم از تلخی دریا دارد؟ هر که قانع شود آسوده ز دنیا گردد
4 اگر از سینه من آینه ای راست کنند راز پوشیده عالم همه پیدا گردد
5 وضع عالم اگر این است که من می بینم جای رحم است بر آن چشم که بینا گردد
6 هر نفس دردی و هر چشم زدن تجربه ای است هر که بیمار تو گردید مسیحا گردد
7 مشرق معنی نازک جگر سوخته است این هلالی است کز این گرد هویدا گردد
8 بی نیازست ز اقبال هواداران عشق از نسیم آتش خورشید چه رعنا گردد؟
9 ناز لیلی نکند چشم به هر سرمه سیاه گرد مجنون مگر از بادیه پیدا گردد
10 بر نگرداند اگر عشق ورق را صائب یوسف آن نیست که معشوق زلیخا گردد