محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست از صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست

1 محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست بشکند دستی که دست مردم افتاده بست!

2 عکس خود را دید در می زاهد کوتاه بین تهمت آلوده دامانی به جام باده بست

3 آب خضر و باده روشن ز یک سرچشمه اند چشم بست از زندگی هرکس که چشم از باده بست

4 سرو را خم کرد بار آشیان قمریان بار خود نتوان به دوش مردم آزاده بست

5 ذوق رسوایی گرفت اوجی که زهد مرده دل سنگ طفلان را به جای مهر در سجاده بست

6 همت از افتادگی بستان که حسن خیره چشم دست عالم را به زلف پیش پا افتاده است

7 وصل لیلی از ره آوارگی نزدیک بود دشت در گمراهی مجنون کمر از جاده بست

8 از صراط المستقیم عشق پا بیرون منه شد بیابان مرگ صائب هر که چشم از جاده بست

عکس نوشته