1 دو چشم شوخ ترا دیدهبان نمیباید که آهوان حرم را شبان نمیباید
2 شکوه حسن تو راه نگاه را بسته است گلعذار ترا دیدهبان نمیباید
3 نگاه حسرت اگر دست و پای گم نکند برای عرض تمنا زبان نمیباید
4 چه حاجت است به تدبیر عقل مجنون را درخت بادیه را باغبان نمیباید
5 سبکروان هوس را نظر به منزل نیست برای تیر هوایی نشان نمیباید
6 بس است گرد یتیمی لباس گوهر من مرا لباس دگر در جهان نمیباید
7 چه حاجت است به تحصیل علم عارف را ز خود برآمده را نردبان نمیباید
8 بس است نامه پروانه بوی سوختگی به عرض حال مرا ترجمان نمیباید
9 رفیق در سفر آب و گل ضرور بود برای رفتن دل کاروان نمیباید
10 بس است نغمه صائب گرهگشای چمن نسیم صبح درین گلستان نمیباید