- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امروز رخ نشسته به خون جگر سخن از صلب خامه آمده با چشم تر سخن
2 هر نقطه شاهدی است که بر صفحه وجود هرگز نداشت جز گره دل ثمر سخن
3 روزی که از شکاف قلم چشم باز کرد در خاک تیره رفت فرو تا کمر سخن
4 داغ ستاره سوختگی داشت بر جبین روزی که شد ز کلک قضا جلوه گر سخن
5 از بس که رو به هر طرفی کرد و ره نیافت از شرم، روی صفحه ندارد دگر سخن
6 تا کی الف به سینه کشد کلک بی گناه؟ دندان ز نقطه چند نهد بر جگر سخن؟
7 در عهد این سیاه دلان آب جوی شد گر داشت آبرویی ازین پیشتر سخن
8 سیر آمدم ز قسمت ایام، تا به چند چون خامه حاصلم بود از خشک (و) تر سخن
9 از چشم اهل هند، سخن آفرین ترم عاجز نیم چو طوطی کم حرف در سخن
10 با شق خامه، شق قمر را چه نسبت است؟ بیرون نیامده است ز شق قمر سخن