- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس زد به روی دل مدهوش گلابی که مپرس
2 اگر از شرم و حیا بوددوچشمش مخمور از عرق داشت رخش عالم آبی که مپرس
3 خنده می کرد، ولی داشت ز پر کاری حسن درشکرخنده نهان زهر عتابی که مپرس
4 گرچه می زدنگه شوخ به بازی در صلح داشت بابوسه دهانش شکرابی که مپرس
5 داشت از سنگدلی هر مژه خونخوارش پیش دست از دل صدپاره کبابی که مپرس
6 هر سؤالی که ازو خیرگی شوق نمود داد در زیر لب خویش جوابی که مپرس
7 گرچه بی پرده برون آمده بود ازخلوت داشت از حیرت دیدار نقابی که مپرس
8 ناز هر چند به دامان نگه می آویخت می دوید از پی دلها به شتابی که مپرس
9 با خط و زلف خود از رهگذر دلها داشت مو شکافانه حسابی و کتابی که مپرس
10 از خیال لب میگون خراباتی خود داشت در ساغر اندیشه شرابی که مپرس
11 با خیالش دل سودایی صائب همه شب بود مشغول سؤالی و جوابی که مپرس