- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به زلف سنبل وخط بنفشه کی پیچم مرا که ذوق پریشانی دماغ نماند
2 چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت که در فضای زمین گوشه فراغ نماند
3 مباد چشم بدی در کمین عشرت کس نمک به زخم من از چشم شور داغ نماند
4 دگر کسی ز کریمان چه طرف بربندد درین زمانه که دست ودل ایاغ نماند
5 در آن حریم که صائب چراغ کلک افروخت ز پرفشانی پروانه یک چراغ نماند
6 بهار رفت وگل افشانی دماغ نماند شراب در قدح ونوردر چراغ نماند
7 معاشران سبکسیر از جهان رفتند بغیر آب روان هیچ کس به باغ نماند
8 چنان فسرده دلی اهل بزم را دریافت که بوی سوختگی در گل چراغ نماند