-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد به قدر تلخرویی زهر از تیغ قضا ریزد
2 شکوهی هست با بی برگی ارباب قناعت را که آتش را دل از چین جبین بوریا ریزد
3 نگیرد صبح اگر ساقی به یک پیمانه دستم را چنان لرزم که نقش از بال مرغان هوا ریزد
4 به دشواری زرنگ و بو گرانجان دست بردارد که از سیمای ناخن دیرتر رنگ حنا ریزد
5 حلاوت می برد از زندگانی تلخی منت چرا کس آبروی خود پی آب بقا ریزد؟
6 به شرطی می کنم کوته، زبان دعوی خون را که یک بار دگر خونم به جای خونبها ریزد
7 نمی آید به کف دامان رنگ رفته از کوشش مکن کاری که رنگ از روی گلهای حیا ریزد
8 چرا آیینه از اقبال صیقل روی برتابد؟ محال است این که صائب را دل از تیغ فنا ریزد