1 به چشم من فلک یک چشمخانه است که انسان مردمک، نور آن یگانه است
2 نباشد چون سبکرو توسن عمر؟ که هر موج نفس چون تازیانه است
3 بود در زیر لب، جان عاشقان را که جای رفتنی بر آستانه است
4 گناهان را ز خردی سهل مشمار که خرمنهای عالم دانه دانه است
5 چنان غفلت ترا مدهوش کرده است که خواب مرگ در گوشت فسانه است
6 به غیر از آه، مکتوبی ندارم چو آتش ترجمان من زبانه است
7 مکن بر عشق، آه بوالهوس حمل که چون تیر هوایی بی نشانه است
8 ازان خورشید شد صائب جهانگیر که از رخسار زرینش خزانه است