1 نیست رخساری زخال وخط نگارین اینقدر نیست در دشت ختن آهوی مشکین اینقدر
2 میدهد نظارگری راغوطه در خون دیدنش کس ندارد یاد هرگز چهره رنگین اینقدر
3 رخنه در دل عاشقان را از شکر خندش نماند شهد شیرین است اما نیست شیرین اینقدر
4 خنده کبک است در گوشش نوای عاشقان نیست کوه قاف را سامان تمکین اینقدر
5 تشنه تقریب باشد موجه آغوش ها هر طرف مایل مشو درخانه زین اینقدر
6 حسن را مشاطه ای چون صافی آیینه نیست ازدل ما حسن خوبان گشت خودبین اینقدر
7 از نگاه آشنا شد بوالهوس صاحب جگر شد ز شکر خند گل، گستاخ گلچین اینقدر
8 بوسه ای از لعل سیرابش نصیب مانشد آب درگوهر نمی باشد به تمکین اینقدر
9 دل زچشم شوخ او درعرض مطلب شددلیر لطف ساقی ساخت مستان را شلایین اینقدر
10 عقل و هوش ودین وایمان درتماشای تو باخت غافل ازصائب مشو ای آفت دین اینقدر