- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را نیست صدر و آستانی خانه آیینه را
2 راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را
3 نسبت یکرنگی طوطی است باغ دلگشا نیست از زنگار در خاطر غبار آیینه را
4 دامن پاک گهر از گرد تهمت فارغ است ابر اگر بر سینه دریا گذارد سینه را
5 چشم خونخوار ترا خط کرد با من مهربان گر چه نتوان دوست کردن دشمن دیرینه را
6 گوشه چشمی اگر باشد ازان وحشی غزال سهل باشد نافه کردن خرقه پشمینه را
7 برنمی دارد فشار قبر دست از دامنت تا ز روی دل نیفشانی غبار کینه را
8 بر گرفت از خاک تا آیینه را عکس رخت آب خضر از دور می بوسد زمین آیینه را
9 می تواند کرد صائب روی عالم را به خود هر که چون آیینه سازد پاک، لوح سینه را