1 زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است زان سیب ذقن قسمت ما دست گزیده است
2 ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است
3 چون خضر شود سبز به هر جا که نهد پای هر سوخته جانی که عقیق تو مکیده است
4 شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن این قطره خون از سر تیغ که چکیده است؟
5 ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب گردن به تماشای تو از صبح کشیده است
6 در عهد سبکدستی آن غمزه خونریز شمشیر تو آسوده تر از راه بریده است
7 تیغ تو چو خون در رگ و در ریشه جان رفت فولاد سبکسیرتر از آب که دیده است؟
8 عمری است خبر از دل و دلدار ندارم با شیشه پریزاد من از دست پریده است!
9 صائب چه کنی پای طلب آبله فرسود؟ هر کس به مقامی که رسیده است، رسیده است