1 ذوق رسوایی مرا بیزار نام و ننگ کرد لذت آوارگی بر من زمین را تنگ کرد
2 نیست آسان سینه روشن کردن از گرد ملال صبح دم را باخت تا آیینه را بی زنگ کرد
3 اشک تلخی در بساطش ماند از برگ حیات هر که چون گل زندگانی صرف آب و رنگ کرد
4 کوه را برق تجلی در فلاخن می نهد کوهکن چون صورت شیرین رقم بر سنگ کرد؟
5 بر جبین ما نخواهد ماند گرد معصیت بحر خواهد سیل را با خویشتن یکرنگ کرد
6 می برم در بیضه فولاد بر جوهر حسد بس که پیکان ستم بر دل نفس را تنگ کرد
7 عشق و شاهی شد یقین هم پله یکدیگرند چرخ تا پرویز را با کوهکن همسنگ کرد
8 در جهان می خواست قحط شبنم جان افکند آن که مژگان ترا چون مهر زرین چنگ کرد
9 این جواب آن غزل صائب که می گوید سعید بر رم آهو بیابان را زشوخی تنگ کرد