- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد
2 سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم شد که تخم پاک، دهقان در زمین پاک می ریزد
3 زمین یک قطعه لعل است از خون شهیدانش هنوزش رغبت خون از خم فتراک می ریزد
4 عرق افشاندی از رخ، آب شد دلهای مشتاقان قیامت می شود چون انجم از افلاک می ریزد
5 نشاط باده گلرنگ را گر خضر دریابد زلال زندگی را زیرپای تاک می ریزد
6 سر مینا از ان سبزست در میخانه همت که سر جوش عطای خویش را بر خاک می ریزد
7 زحرف سرد بر دل می خوری هر دم، نمی دانی که از لرزیدن دل انجم از افلاک می ریزد
8 زساغر منع صائب می کند زاهد، نمی داند که می در سینه رنگ شعله ادراک می ریزد