1 تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق داغ ناسورست فلس ماهی دریای عشق
2 پرده گوش فلک گردید شق از کهکشان نیست هر نازکدلی را طاقت غوغای عشق
3 نور عقلی کز فروغش چشم عالم روشن است پرده خواب است پیش دیده بینای عشق
4 سینه صافان سبز می سازند حرف خصم را زنگ را طوطی کند آینه سیمای عشق
5 جای حیرت نیست گر شد سینه ما چاک چاک شیشه را چون نار خندان می کند صهبای عشق
6 پیش چشم هر که چون مجنون غبار عقل نیست خیمه لیلی است داغ لاله صحرای عشق
7 پرده ناموس زیبنده است بر بالای عقل تن به هر تشریف ناقص کی دهد بالای عشق؟
8 در سر شوریده ما عقل سودا می شود می کند عنبر کف بی مغز را دریای عشق
9 دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت شد زلیخا رفته رفته یوسف از سودای عشق
10 در وصال و هجر صائب اضطراب دل یکی است هیچ جا لنگر نمی گیرد به خود دریای عشق