1 پروای خط مشکین آن دلرباندارد اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد
2 با راستی توان برد از پیش کار حق را موسی سلاح دیگر غیر از عصا ندارد
3 ظالم ز سختی دل بر کوه پشت داده است غافل که بیمی از سنگ تیر دعا ندارد
4 انگشت اعتراض است کوته ز گوشه گیران در خانه کمان تیر بیم خطا ندارد
5 دل واپسی فزون است سرکردگان ره را پیرو چو پیشوایان رو بر قفا ندارد
6 آیینه با عذارش خود را کند برابر رویی که سخت افتاد شرم وحیا ندارد
7 از حسن وعشق باشد پیرایه این جهان را بی عندلیب وگل باغ برگ ونوا ندارد
8 عجز آورد به محراب روی گناهکاران عامل چو گشت معزول دست ازدعا ندارد
9 مشکل بود کمان را تیر خدنگ کردن امید راست گشتن قددوتا ندارد
10 صائب چو عمر خودرابربادمی دهی تو یک گل ازین گلستان بوی وفا ندارد