-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است چو خضر غوطه به سر چشمه بقا زده است
2 ز عطسه غنچه نشکفته در چمن نگذاشت به کاکل که شبیخون دگر صبا زده است؟
3 نموده است گل آلود آب حیوان را به زیر تیغ تو هر کس که دست و پا زده است
4 به چشم سخت فلک آب رحم می گردد کدام سنگدل آتش به کشت ما زده است؟
5 به باد رفت سر غنچه تا دهن وا کرد که خنده ای ز ته دل به مدعازده است؟
6 ز آفتاب حوادث کباب زود شود کسی که خواب به سر سایه هما زده است
7 سفینه ای است درین بحر بیکنار مرا که تخته بر سر تدبیر ناخدا زده است
8 ز خون بی ادب خویش می کشم خجلت که بوسه بر کف پای تو چون حنا زده است
9 به سعی وا نشود دل، وگرنه دانه من چو آب، قطره درین هفت آسیا زده است
10 ز پیش زود رود پای کوته اندیشی که تکیه در ره سیلاب بر عصا زده است
11 برون ز بحر گهر می رود به دست تهی حباب وار گره هر که بر هوا زده است
12 ز خواب امن کسی بهره می برد صائب که پشت پای به دنیای بیوفا زده است