-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن که سوز جگر و دیده تر داد مرا همچو شمع از تن خود زاد سفر داد مرا
2 قطع پیوند ازین سبز چمن مشکل بود خجلت بی ثمری برگ سفر داد مرا
3 عشق روزی که رسانید مرا خانه به آب چشم تر غوطه به دریای گهر داد مرا
4 چون به فریاد من آن سرو خرامان نرسید زین چه حاصل که چو گل زر به سپر داد مرا؟
5 گشت تا رشته من بی گره از همواری ره به دل سبحه ز صد راهگذار داد مرا
6 چه شکایت کنم از ضعف بصر در پیری؟ که بصیرت عوض نور بصر داد مرا
7 قسمت یوسف بی جرم نشد از اخوان گوشمالی که درین عهد هنر داد مرا
8 کو دماغی که برآرم ز گریبان سر خویش؟ من گرفتم که فلک افسر زر داد مرا
9 از دل سخت نداده است زمین قارون را خاکمالی که درین دور هنر داد مرا
10 ریخت هر کس به رهم خار ز خصمی چون برق صائب از بی بصری بال دگر داد مرا