1 آسمان کهنه سبویی است ز میخانه عشق بحر یک قطره تلخی است زپیمانه عشق
2 مکن ازداغ شکایت که ازین روزنه ها می رسد پرتو خورشید به کاشانه عشق
3 عقل با مهره گل نرددغا می بازد دل صد پاره بود سبحه صد دانه عشق
4 روی در دامن صحرای جنون آورده است کعبه از حسن خدا داد صنمخانه عشق
5 جام عقل است که در میکده طرح افتاده است بوسه فرسود نگردد لب پیمانه عشق
6 عشق ازان شوختر افتاده که پنهان گردد چون شررمی جهد از سنگ برون دانه عشق
7 همه در خواب غرورند حریفان صائب به چه امید کسی سر کند افسانه عشق؟