1 موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست آبش لعاب افعی، خارش زبان مارست
2 خمیازه نشاط است گلهای خنده رویش سر جوش باده او ته جرعه خمارست
3 تاجش به دیده عقل کیلی است عمرپیما تختش به چشم عبرت کرسی زیر دارست
4 چون کوه پایدارست درد گران رکابش عمر سبک عنانش چون برق در گذارست
5 پیداست تا چه باشد الوان نعمت او جایی که شیر مادر خون نقابدارست
6 چون سگ گزیده از آب وحشت کند ز دنیا آیینه بصیرت آن را کی بی غبارست
7 گرد کدورت از دل بی اشک برنخیزد روشنگر وجودست چشمی که اشکبارست
8 از خلق خوش توان شد در چشم خلق شیرین صبح گشاده رو را انجم زر نثارست
9 در گوهر آب گوهر در بحر می کند سیر واصل بود به جانان جانی که بیقرارست
10 از خود کناره گیران صائب مدام شادند پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست