1 بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند محرم دریای اسرار الهی می شوند
2 چون سر فکرت به جیب و پای در دامن کشند بی نیاز از تاج و تخت پادشاهی می شوند
3 از پریدن باز می دارند چشم حرص را چهره هایی کز قناعت زرد و کاهی می شوند
4 چیست دنیا تا کند آزاد مردان را اسیر؟ این نهنگان کی زبون دام ماهی می شوند؟
5 همچو شمع آنان که دارند از دل روشن نصیب زود آب از خجلت زرین کلاهی می شوند
6 ظلمت از هستی است، ورنه رهنوردان عدم شمع جان خاموش می سازند و راهی می شوند
7 صائب آن جمعی که پاس خویش دارند از گناه مبتلا آخر به عجب بیگناهی می شوند