- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانی که سر از روزن فتراک برآورد از گرد گریبان بقا سر بدر آورد
2 امید که دولت ز درش بیخبر آید هر کس به من از آمدن او خبر آورد
3 دیگر نکند خیر به محراب عبادت در پای خم آن کس که شبی را بسر آورد
4 تدبیر به خون تیز کند تیغ قضا را این ابر بلا را به سر من سپرآورد
5 از خال به راز دهن یار رسیدم این مور مرا بر سر تنگ شکر آورد
6 از تکمه پیراهن یوسف خبرم داد هر غنچه که از جیب چمن سر بدر آورد
7 در سایه شمشاد و گل آرام ندارد تا آب روان سرو ترا در نظر آورد
8 از باده لعلی به سرش تاج نهادند هر کس به خرابات مغان دردسر آورد
9 خوش باش که در دامن صحرای قیامت شد کشت کسی سبز که دامان ترآورد
10 شد تنگ شکر نه فلک از موج حلاوت صائب ز نی کلک خود از بس شکر آورد