-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر جوش داغ بر دل ما نوبهار ریخت دردی که ماند بر جگر لاله زار ریخت
2 بی وقت هر که همچو صدف لب نکرد باز ابر بهارش آب گهر در کنار ریخت
3 عاشق به شوربختی من نیست در جهان برخاستم ز جا، نمکم از کنار ریخت
4 هر جا که شد ترانه ما انجمن فروز گردید آب نغمه و از زلف تار ریخت
5 شور جزا، ذخیره فردای خویش را امروز بر جراحت این دل فگار ریخت
6 از رشک قرب شانه دلم شاخ شاخ شد این زهرگویی از بن دندان مار ریخت
7 آن کس که دشنه در گذر ما به خاک کرد در رهگذار برق سبکسیر، خار ریخت
8 با ترک هستی از غم ایام فارغم آسوده شد ز سنگ، درختی که بار ریخت
9 مشاطه دماغ پریشان عالم است صائب هر آنچه از قلم مشکبار ریخت