- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن غوطه در دریای بی گوهر نمی باید زدن
2 با حیا نتوان ز لعل دلبران سیراب شد کوزه سربسته بر کوثر نمی باید زدن
3 نیست چین در کار آن پیشانی واکرده را صفحه آیینه را مسطر نمی باید زدن
4 رنج باریک آورد آمیزش سیمین بران سر برون چون رشته از گوهر نمی باید زدن
5 رخنه ای زندان گردون را به جز تسلیم نیست در قفس بیهوده بال و پر نمی باید زدن
6 خواب آسایش گرانسنگ است خون مرده را بر رگ این غافلان نشتر نمی باید زدن
7 تا به آن خشک چون آیینه بتوان ساختن قطره در ظلمت چو اسکندر نمی باید زدن
8 زردرویی می کند یکسان به خاک تیره ات حلقه چون خورشید بر هر در نمی باید زدن
9 تشنه چشمان آب و رنگ از لعل، صائب می برند در حضور زاهدان ساغر نمی باید زدن