-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل ز قید جسم چون آزاد گردد وا شود چون حباب از خود کند قالب تهی دریا شود
2 قفل دل را نیست مفتاحی بغیر از دست سعی سنگ زن بر سینه تا این در به رویت وا شود
3 گربه سنگ و آهن از چشم بدان گیرم پناه چشم بد از سنگ و آهن چون شرر پیدا شود
4 می توان روز سیاه از خصم داد خود گرفت صبر آن دارم که خط گرد رخش پیدا شود
5 در مقام حیرت دیدار، حرف وصوت نیست طوطی ازآیینه حیرانم که چون گویا شود
6 چون نیفتد دل به حال مرگ بی شور جنون؟ خلوت گورست خم چون خالی از صهبا شود
7 شور عشق است این که بی سر کرد صد منصور را از سر ما کی به دستار پریشان وا شود؟
8 هر طلسمی را به نام باددستی بسته اند غنچه دل از نسیم صبح محشر وا شود
9 آبرو صائب به گوهر دادن از دون همتی است وقت ابری خوش که دست خالی از دریا شود