- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل آسوده در زیر فلک پیدا نمیگردد ز شورش قطرهای گوهر درین دریا نمیگردد
2 فلک را نقطه خاک از سکون در چرخ میآرد تو تا ساکن نگردی دل جهانپیما نمیگردد
3 به قدر آشنایان دل ز خلوت میکند وحشت به خود هرکس که گردید آشنا تنها نمیگردد
4 ز استقرار مرکز میشود پرگار پابرجا به گرد سر، زمین را آسمان بیجا نمیگردد
5 مرا روی سخن با خود بود از جمله عالم که تا طوطی نبیند خویش را گویا نمیگردد
6 نگیرد دامن سیل سبکرو هر خس و خاری دل آزاده مغلوب غم دنیا نمیگردد
7 ندارد حاصلی صائب به نیکان دوختن خود را که سوزن دیده و راز صحبت عیسی نمیگردد