1 دل چو گردد صاف آن مه بی حجاب آید برون صبح چون گردید روشن، آفتاب آید برون
2 می جهد آتش چو شمع از دیده گریان من هیچ کس نشنیده است آتش ز آب آید برون
3 بی دهن شو تا غم روزی نباید خوردنت کوزه لب بسته از خم پر شراب آید برون
4 گریه چندین عقده مشکل به کار دل فزود از نزول قطره از دریا حباب آید برون
5 موج بی آرام باشد بحر تا در شورش است نبض عاشق چون به مرگ از اضطراب آید برون؟
6 محو گردد در فروغ عشق، عقل خیره سر دزد در کنجی خزد چون ماهتاب آید برون
7 تا نسوزی چرخ را صائب ز آه آتشین آفتاب دل محال است از حجاب آید برون
دیدگاهها **