-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است
2 نیشتر می شکند در جگرم موی سفید رعشه از خنده صبحم به چراغ افتاده است
3 آتشم در جگر از دیدن خورشید افتاد یارب این پنبه خونین ز چه داغ افتاده است؟
4 این سیه مستی از اندازه می افزون است چشم میگون که بر چشم ایاغ افتاده است؟
5 باده زنگ از دل مینا نتوانست زدود تیرگی لازمه پای چراغ افتاده است
6 صائب از خامه من عنبر تر می ریزد فکر آن زلف مرا تا به دماغ افتاده است