آتش از خشکی مغزم به دماغ از صائب تبریزی غزل 1530

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است

1 آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است

2 نیشتر می شکند در جگرم موی سفید رعشه از خنده صبحم به چراغ افتاده است

3 آتشم در جگر از دیدن خورشید افتاد یارب این پنبه خونین ز چه داغ افتاده است؟

4 این سیه مستی از اندازه می افزون است چشم میگون که بر چشم ایاغ افتاده است؟

5 باده زنگ از دل مینا نتوانست زدود تیرگی لازمه پای چراغ افتاده است

6 صائب از خامه من عنبر تر می ریزد فکر آن زلف مرا تا به دماغ افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر