-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غم آتشین عذاران نه چنان برشت ما را که ز خاک بردماند نفس بهشت ما را
2 به نیازمندی ما چو نداشت حسن حاجت به دو دست نازپرور ز چه می سرشت ما را؟
3 ز نسیم بی نیازی چو به باد داد آخر به هزار امیدواری ز چه روی کشت ما را؟
4 نه به کار دسته گل، نه به کار گوهر آمد فلک این قدر به دقت به چه کار رشت ما را؟
5 نه چنان دو چشم ما را غم عشق سیر دارد که به فکر نعمت خود فکند بهشت ما را
6 به ثبات نقش هستی چه نهیم دل ز غفلت؟ که سخن نگار قدرت به زمین نوشت ما را
7 شود آن زمان تسلی دل ما ز خاکساری که به پای خم سرآید حرکت چو خشت ما را
8 تو ز کودکی مقید شده ای به خاکبازی نبود به چشم حق بین حرم و کنشت ما را
9 ز نهال بی بر ما به عدم چه فتنه سر زد؟ که نهاد اره بر سر خط سرنوشت ما را
10 ز غرور آدمیت به همین خوشیم صائب که شکار خود به نعمت نکند بهشت ما را