- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جلوه برقی است در میخانه هشیاری مرا از پی تغییر بالین است بیداری مرا
2 چون فلاخن کز وصال سنگ دست افشان شود می دهد رطل گران از غم سبکباری مرا
3 تا نیابم در سخن میدان، نمی آیم به حرف همچو طوطی لوح تعلیم است همواری مرا
4 نیست چون ریگ روانم در سفر واماندگی راحت منزل بود از نرم رفتاری مرا
5 بس که چون آیینه دیدم از جهان نادیدنی نیست بر خاطر غبار از چرخ زنگاری مرا
6 مرد بی برگ و نوا را کاروان در کار نیست می کند چون تیغ، عریانی سپر داری مرا
7 گوسفندی از دهان گرگ می آرد برون هر که چون یوسف کند ز اخوان خریداری مرا
8 بس که می سوزد دلش بر بی قراری های من شمع بالین می شود انگشت زنهاری مرا
9 نیست غم از تیر باران جوشن داود را می کند عشق از غم عالم نگهداری مرا
10 نسبت من با گنه، آیینه و خاکسترست روسفیدی هاست حاصل از سیه کاری مرا
11 نیست صائب چاه و زندان بر دل من ناگوار همچو یوسف می فزاید عزت از خواری مرا